کد مطلب:260487 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:340

داستان ابوالادیان و شهادت امام حسن
ابوالادیان می گوید: من از خدمتكاران امام حسن عسكری (ع) بودم و نامه های



[ صفحه 148]



آن حضرت را به اطراف و شهرها می بردم، آن حضرت بیمار و بستری شد به همان بیماری كه رحلت كرد، به حضورش رسیدم، نامه هائی كه برای مردم مدائن نوشته بود به من داد و فرمود: این ها را به مدائن ببر، و تو پس از پانزده روز مسافرت وقتی كه به شهر سامره بازگشتی، از خانه ی من صدای گریه و عزاداری می شنوی و جنازه ی مرا روی تخته ی غسل می نگری.

ابوالادیان می گوید: گفتم: ای آقای من! اگر چنین پیش آید به چه كسی مراجعه كنم؟

فرمود: به كسی رجوع كن كه: 1- پاسخ های نامه های مرا از تو مطالبه كند كه او قائم بعد از من است.

گفتم: نشانه ی بیشتر بفرمائید، فرمود: 2- كسی كه بر جنازه ی من نماز می خواند. گفتم: باز نشانه ی بیشتر بفرمائید، فرمود: 3- آن كسی كه از محتوا و اشیاء داخل همیان خبر دهد، او قائم بعد از من است.

سپس شكوه امام، مانع شد كه سؤال بیشتر كنم، به سوی مدائن رفتم و نامه ها را به صاحبانشان دادم، و پاسخ های آنها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامره بازگشتم، ناگاه همان گونه كه فرموده بود صدای گریه و عزا از خانه ی امام حسن عسكری (ع) شنیدم، به خانه ی آن حضرت آمدم ناگاه دیدم جعفر كذاب (برادر آن حضرت) در كنار در خانه ایستاده، و شیعیان اطراف او را گرفته اند و به او تسلیت گفته به او به عنوان امام بعد از امام حسن عسكری (ع) مبارك باد می گویند.

با خود گفتم: اگر امام، این شخص باشد، مقام امامت تباه خواهد شد زیرا من جعفر را می شناختم كه شراب می خورد و قمار بازی می كند و با ساز و آواز سر و كار دارد، نزد او رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم، از من هیچ سؤالی نكرد.

سپس عقید (غلام آن حضرت) آمد و به جعفر گفت: ای آقای من جنازه ی برادرت كفن شد، برای نماز بیا، جعفر و شیعیان اطراف او وارد خانه شدند، من نیز همراه



[ صفحه 149]



آنها بودم، و در برابر جنازه ی كفن شده امام حسن عسكری (ع) قرار گرفتیم، جعفر پیش آمد تا نماز بخواند، همین كه آماده ی تكبیر شد، كودكی كه صورتی گندمگون، و موی سرش به هم پیچیده و بین دندانهایش گشاده بود به پیش آمد و ردای جعفر را گرفت و كشید و گفت:

تأخر یا عم فانا احق بالصلاة علی ابی.

:«ای عمو! به عقب برگرد، من سزاوارتر به نماز خواندن بر جنازه ی پدرم هستم».

جعفر عقب بازگشت در حالی كه چهره اش تغییر كرده و غبارگونه شده بود.

كودك جلو آمد و نماز خواند، و سپس آن حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادی (ع) در شهر سامره به خاك سپردند.

سپس آن كودك به من گفت: پاسخ های نامه ها را كه در نزد تو است بیاور، آنها را به آن كودك دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (1- نماز 2- مطالبه ی نامه ها) اما نشانه ی سوم (خبر از محتوای همیان) باقی مانده است.

سپس نزد جعفر كذاب رفتم دیدم مضطرب است، شخصی به نام «حاجز وشاء» به جعفر گفت: «آن كودك چه كسی بود؟» (حاجز می خواست با این سؤال، جعفر را در حجتش درمانده سازد).

جعفر گفت: «سوگند به خدا هرگز آن كودك را ندیده ام و نشناخته ام».

ابوالادیان می گوید: ما نشسته بودیم ناگاه چند نفر از قم آمدند و جویای امام حسن عسكری (ع) بودند، دریافتند كه آن حضرت از دنیا رفته است، پرسیدند: امام بعد از او كیست؟

مردم آنها را به جعفر اشاره كردند.

آنها بر جعفر سلام كردند و به او تسلیت و تهنیت گفتند و عرض كردند: همراه ما نامه ها و اموال است، به ما بگو نامه ها را چه كسی فرستاده و اموال چه مقدار است؟!



[ صفحه 150]



جعفر برخاست در حالی كه لباسش را می تكانید و گفت: «از ما علم غیب می خواهید؟».

در این هنگام خادم (از جانب امام عصر علیه السلام) بیرون آمد و گفت: نزد شما نامه هائی است از فلان كس و فلان كس (نام آنها را به زبان آورد) و در نزد شما همیانی است كه هزار دینار دارد، كه ده دینار (اشرفی) آن، طلای روكش دارد.

قمی ها آن نامه ها و همیان را به آن خادم دادند و گفتند: آن كسی كه تو را نزد ما فرستاده، امام همان است (امام زمان (ع) همان كودك بود).

پس از این جریان، جعفر كذاب نزد معتمد عباسی (پانزدهمین خلیفه عباسی) رفت و گفت: در خانه ی برادرم حسن عسكری (ع) كودكی هست كه شیعیان به امامت او معتقدند...

معتمد دژخیمان خود را برای دستگیری آن كودك فرستاد، آنها آمدند و پس از جستجو، كنیز امام حسن (ع) بنام «صقیل» را دستگیر كرده و كودك را از او مطالبه كردند، او انكار و اظهار بی اطلاعی كرد و برای منصرف كردن آنها از جستجوی كودك، گفت: من حملی از آن حضرت دارم (یعنی حامله هستم از امام حسن علیه السلام).

مأموران آن كنیز را به ابن ابی الشوارب قاضی سپردند (تا وقتی كه بچه متولد شد آن را بكشند) در این میان عبیدالله بن یحیی بن خاقان وزیر از دنیا رفت، و صاحب الزنج (امیر زنگیان) در بصره خروج كرد، و دستگاه خلافت سرگرم این امور شد و از جستجوی كودك منصرف گردیدند، و كنیز (صقیل) از خانه ی قاضی به خانه ی خود آمد. [1] .

چنان كه گفتم: امام حسن عسكری (ع) به گونه ی مرموزی به دستور معتمد



[ صفحه 151]



عباسی، مسموم شد و در بستر بیماری قرار گرفت.

جعفر كذاب برادر آن حضرت كه مرد فاسقی بود توسط افراد، جریان را به خلیفه گزارش داد، پانزده نفر از افراد مورد اطمینان خلیفه به خانه ی امام حسن (ع) آمدند و خانه را شدیدا تحت نظر و كنترل قرار دادند... در سه روز آخر عمر، حال حضرت وخیم تر می شد، دو روز گذشت به خلیفه خبر دادند كه حال امام رو به وخامت است، بر حسب ظاهر او پزشكان و قاضی القضاة را به خانه ی امام حسن عسكری (ع) فرستاد و به آنها دستور داد كه شب و روز در خانه ی آن حضرت بمانند، آنها آنجا بودند كه آن حضرت از دنیا رفت، خبر وفات آن حضرت به مردم رسید، شهر سامره یكپارچه عزادار شد [2] .

در ساعات آخر، بیماری آنچنان بر آقا امام حسن (ع) شدید شد كه آن حضرت توان دوا خوردن را نداشت، به غلامش عقید فرمود: به آن حجره برو كودكی را می بینی كه در پشت پرده به سجده افتاده است، او را بیاور، غلام به آنجا رفت و آن كودك را در حال سجده دید، كودكی كه چهره ای درخشان، و موی سرش به هم پیچیده، و بین دندانهایش گشاده بود، نزد پدر آمد، وقتی كه نگاه امام حسن (ع) به او افتاد گریه كرد و فرمود:

یا سید اهلبیته اسقنی الماء فانی ذاهب الی ربی.

:«ای سرور اهل خانه ی خود، به من آب بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم می روم». (وفاتم نزدیك است).

آن آقازاده، ظرف آب جوشانیده را به دست گرفت و با دست خود به پدر آشامانید سپس امام حسن (ع) فرمود: مرا برای نماز آماده كنید.



[ صفحه 152]



آن آقازاده در وضو گرفتن پدر را كمك كرد، امام حسن (ع) به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم كه توئی صاحب الزمان و توئی مهدی و حجت خدا بر روی زمین... و این عهدی است از پدرم از پدرانش تا رسول خدا (ص)». [3] .



از پس پرده برون حجت اثنا عشر است

یا كه در غره ی مه قرص قمر جلوه گر است



بلبل از دوری گل تا سحر امشب به نوا است

یا پسر بر سر بالین پدر نوحه گر است



هاتفی گفت كه خاموش مگر بی خبری

حسن عسكری امشب به جناح سفر است



سر به دامان پسر گرم سخن با معبود

چهره اش بر اثر زهر جفا پر گهر است



شد برون طایر روحش ز قفس سوی جنان

مهدی منتظر از بهر پدر خون جگر است


[1] كمال الدين ج 1 ص 150- 152 - بحار ج 50 ص 332 - 333.

[2] اقتباس از كمال الدين صدوق ج 1 ص 120 - 124.

[3] منتهي الآمال ج 2 ص 278.